قدر عافيت

ساخت وبلاگ

آورده اند که روزی يکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند و نيز در همان کشتی بهلول و جمعي ديگر بودند.
غلام از تلاطم دريا وحشت داشت و مدام گريه و زاري مينمود.
مسافران از گريه و زاري آن غلام به ستوه آمدند که ناگهان از آن ميان آنها بهلول از صاحب غلام خواسـت تـا اجازه دهد به طريقی آن غلام را ساکت نمايد.
بازرگان اجازه داد. 
بهلول فوري امر نمود تـا غـلام را بـه دريا انداختند و چون نزديك به هلاکت رسـيد او را بيـرون آوردنـد.
غـلام از آن پـس بـه گوشـه‌اي از کشتی ساکت و آرام نشست.
اهل کشتی از بهلول سوال نمودند در اين عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟
بهلول گفت: اين غلام قدر عافيت اين کشتی را نميدانست و چون به دريا افتاد فهميد که کشتي جاي امن و آرامی است.

+ نوشته شده توسط وحید صمدپور شهرک در و ساعت |

سَلجوقیان...
ما را در سایت سَلجوقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahidsamadpour بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1396 ساعت: 8:14