تخم مرغی دزد، شتر دزد می شود

ساخت وبلاگ

روزی از روزها مردی را می خواستند اعدام کنند چرا که یکی از دزدهای بنام بود.
گفتند: درخواستی نداری؟
گفت: چرا ؛ دوست دارم مادرم بیاید با مادرم صحبتی بکنم.
گفتند: خوب اشکالی ندارد، مادر بیاید.
مادر آمد. گفت: پسرم چه می خواهی؟
گفت: مادر دوست دارم زبانت را دربیاوری بگذاری در دهان من؛ من همین آرزو را دارم.
مادر هم گفت: باشه. زبان را درآورد. این فرزند شروع کرد گاز گرفتن زبان مادر.
آمدند او را گرفتند و گفتند: ای دیوانه چکار می کنی؟
گفت: این مادر باعث شد امروز من کنار چوبه‌دار بیایم.
بچه که بودم یک عدد تخم مرغ دزدیدم و آوردم به خانه. این زن با دیدن این تخم مرغ به من گفت: آفرین، احسنت !
اگر آن احسنت را نمی‌گفت و یک سیلی در گوشم میخواباند امروز کار من به اینجا و این رسوایی کشیده نمی‌شد...

سَلجوقیان...
ما را در سایت سَلجوقیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahidsamadpour بازدید : 205 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 22:39