در زمانهای قدیم مردم منطقه «هان دان»در کشور«جائو»به طرز خاصی راه می رفتند. طرز راه رفتن آنها بسیار زیبا بود،مانند مرغان سبکبال می خرامیدند و چنان بود که به هنگام حرکت می پنداشنی دستها و پاها در نوسانند و حرکات موزون دارند.
خلاصه اینگونه راه رفتن باعث شهرت و محبوبیت ایشان در نقاط دور نزدیک شده بود. جوانی از مردم کشور«ین»که شنیده بود راه رفتن مردم«هان دان»بسیار جالب و زیبا ست بار سفر بست و برای یادگرفتن آن طرز راه رفتن راهی آن سرزمین شد و چون آنجا رسید بید رنگ به ممارست و تمرین پرداخت، کنار خیابان و کوچه ایستاد و بادقت به راه رفتن مردم نگریست و کلیه حرکات آنها را به خاطر سپرد.پس از چند روز مشاهده دقیق شروع کرد مانند آنها راه رفتن.
اما زود متوجه شد که او خوب متوجه طرز حرکات نشده است و ثانیاً دریافت که این مردم سالهاست با این طرز حرکت عادت کرده اند و برای ایشان امری طبیعی شده است و خود او هم سالها به طرز دیگری راه می رفته است و از یاد بردن عادت دیرینه کار آسانی نیست.
لذا تصمیم گرفت اول راه رفتن سابق خود را فراموش کند و به طرز جدید حرکت نماید. این تصمیم را به موقع اجرا گذارد ولی راه رفتنش حالت مسخره ای پیدا کرد چه طرز گذشته را عمل نمی کرد و وسواس نمی گذاشت به طرز جدید خوب عمل کند و به عبارت دیگر راه رفتن مردم هان دان را نیاموخت، سهل است، راه رفتن خود را هم از یاد برد و مصداق مثل بالا شد.
نظیر این مثل در زبان فارسی نیز هست که می گویند: کلاغ رفت راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خود را نیز فراموش کرد.
+ نوشته شده توسط وحید صمدپور شهرک در و ساعت |
سَلجوقیان...
ما را در سایت سَلجوقیان دنبال می کنید
برچسب : تنها,چیزی,نگرفت,بلکه,آنچه,دانست, نویسنده : vahidsamadpour بازدید : 164 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:13